تلخ ترین بُعد کرونا به نظرم رو به رو کردن انسان با یک واقعیت بزرگ بود: مواجهه مطلق با تنهایی.

پسر همسایه مان را کرونا کشت. جوان بود و رعنا. می گفتند وقتی مُرد با لباس خاکش کردند و خانواده اش از دور، از خیلی دور فقط دیدند که جوان شان را توی خاک گذاشتند. خبر مرگش را صدای قرآنی که توی محل پیچید نداد، خبر مرگش را پرده های سیاه عرض تسلیت نداد، خبر مرگش با مراسمی که توی مسجد محل برایش گرفتند به گوش ما نرسید. خبر دهان به دهان و آرام، توی صف نانوایی، توی سبزی فروشی و سوپر به گوش بقیه رسیده بود که راستی پسر فلانی رو یادته؟ جوان بود رعنا؟ کرونا گرفت. مُرد.»

دوستم کرونا گرفته بود. توی طبقه ی بالای خانه خودش را قرنطینه کرده بود. توی تنهایی درد کشیده و تا سر حد مرگ رفته بود. هیچ کس از اعضای خانواده اش اجازه نداشت به طبقه ی او وارد شود. هیچ کدام از دوستانش جرات و اجازه ی نزدیک شدن به او را نداشتند. او تمام مراحل بیماری را توی تنهایی پشت سر گذاشته بود. مادرش اجازه نداشت تا تبش را با پاشویه ای کم کند و برایش سوپ بپزد و در دهانش بگذارد. پدرش اجازه نداشت روی شانه اش بزند و بگوید این هم تمام می شود. خودش بود و خودش. حالش که بد می شد باید خودش داروهایش را می خورد. باید خودش، خودش را آرام می کرد و شبی که به قول خودش تا دم مرگ رفته بود هم باید خودش، خودش را به زندگی امیدوار می کرد.

کرونا مواجهه مطلق با تنهایی است. در این بیماری خانواده اجازه ی بودن در کنار عزیزشان را ندارند. آنها که عزیزی را از دست داده اند، اجازه ندارند صورتش را برای بار آخر ببینند، جسم بی جانش را در آغوش بگیرند و خودشان تن نحیف او را به خاک سرد بسپارند. آنها از دور نظاره می کنند که جسم عزیزترینشان، بی آنکه آداب مرگش انجام شود، به تن خاکی دور سپرده می شود و باز هم تنهایند. دیگر مراسمی در کار نیست تا همدردانی آرامشان کنند. هیچ کس آنها را در آغوش نمی گیرد و کسی نیست تا سر بر شانه هایشان بگذارند.

کرونا حقیقتی تلخ را به انسان یادآوری می کند؛ اینکه انسان تنهاست و در سخت ترین شرایط زندگی تنهاتر است.

 

پ.ن: عنوان مطلب مصرعی است از فروغ فرخزاد

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها